اگر من تلویزیون را روشن کنم پیامهای بازرگانی پخش می شود به نظر می آید که این پیامها به علت این که مربوط به شرکتها هستند بهترند اما تا با آنها انس می گیرم قطع می شود که نشان می دهد برای فرافکنی و پرت کردن حواس من بوده است اگر از طریق موبایل برنامه را نگاه کنم قطع می شود که یعنی تو حق نداری حتی یک برنامه داشته باشی و مال همه است و تو فقط شنونده ای اما همان طور که گفتم همان حق هم از من گرفته شده است در واقع به همه صحنه ها نفوذ کرده اند و خودشان را جای من معرفی کرده در نتیجه من دزدم و با این تبعید به این نتیجه می رسند که دیگر سامانی نیست که بخواهد حق ما را بخورد و مردم همان بیگانه را نگاه کنند بهتر است تا این که حواسشان به این اجنبی پرت شود
حتی نمی توانم اسمم را بالای مغازه بنویسم حتی نباید مشتری داشته باشم حتی پول می دهم تا من را جمع کنند حتی حق ندارم در سکوت فکر کنم حتی مادر همسر برادر خواهر همه بد هستند و من خودم بدترین آدمی هستم که باید بمیرم تا به آن چیزی که در من است برسند بعد شروع می کنند به نماز خواندن و بزرگ کردن خدا تا جایی که در خانه ما جا نشود به این ترتیب آنها همه سعی خود را کرده اند
اینها شاهشان را شکنجه می کنند چون دفعه قبل که شاه داشتند فرار کرد حالا سعی می کنند مانند رعیت برخورد کنند تا توان هیچ کاری نداشته باشد در واقع با کشتن وی او به خدا تبدیل شده و با تبعید به عربستان می رود بعد جسدش را می آورند می گویند موفق شدیم از اول هم گفتیم که تو را همراهی می کنیم و بعد شکنجه را ادامه می دهند تا نرود
آیا ما در اینجا شاه هستیم
آیا آن من هستم
کو
در تازه ترین اقدام می خواهند خدا را بفروشند به کشوری که با آن می جنگند اما چون با من درگیرند این به نفعشان تمام خواهد شد آنها می اندیشند که چون من خدا هستم اگر من را بدهند دیگر من نخواهم بود و به این دلیل می خواهند من را به زور به عراق ببرند و دیگر نیاورند امیدوارم که این کشور به بدترین شکلی از عراق شکست بخورد تا بفهمد که خودفروشی کار درستی نیست آنها نه تنها با گذشته خود مخالفند اما با حال نیز مخالفند کلا به نظر آنها منی وجود ندارد و من همیشه در آینده هستم